نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 917

1. هر چه در هستی ما هست چنان در بازیم

2. که اگر سوزن با ما بود آن در بازیم

3. در وفا تا بتوانیم چه تقصیر کنیم

4. با تو ما را به دل آن است که جان در بازیم

5. جانِ جانی تو اگر جان نبود جانان هست

6. اصلِ سرمایه توی سود و زیان در بازیم

7. چون که پیدات نهان است و نهانت پیدا

8. شرط آن است که پیدا و نهان در بازیم

9. و الله ار کون و مکان بی تو پشیزی ارزد

10. هستیِ ما چه زند کون و مکان در بازیم

11. از تو ما را به بهشتی نتوان قانع شد

12. گل ستانی چه بود هر دو جهان در بازیم

13. کفر و دین هر دو به یک جو چو تو با ما باشی

14. هر چه غیرِ تو بود با تو روان در بازیم

15. بی‌تو خود سایه‌ی طوبا تفِ دورخ باشد

16. با تو فردوس ببخشیم و جنان در بازیم

17. ناز بس گر سخن این است و نزاری ماییم

18. دل به دیوانگی و سر به زبان در بازیم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد
* مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا
شعر کامل
مولوی
* هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
* با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم
شعر کامل
حافظ
* برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
* بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم
شعر کامل
سعدی