شمارهٔ 941
1. محروم مانده ام ز ملاقات دوستان
2. یک ره اثر نکرد مناجات دوستان
3. عمری برفت و جاذبه خاطری نرفت
4. این خود عجب بود ز کرامات دوستان
5. دیرست تا به من نرسید و نمی رسد
6. مشمومی از روایح جنّات دوستان
7. ماییم و خاطری متفکّر، دلی نفور
8. از هر چه هست غیر ملاقات دوستان
9. بر دست جام باده و در سر خمار وصل
10. مشتاق بزمِ پیرِ خراباتِ دوستان
11. احیای ما ممات حقیقی ست در وجود
12. از حیّز عدم نبود مات دوستان
13. ساقی خوب روی و می صاف و یار اهل
14. این است عزّی و هبل و لاتِ دوستان
15. در دوست محو گشتن و از خود برون شدن
16. آری بلی همین بود آیات دوستان
17. مستغرق محیط حضورست فکر من
18. مشغول روز و شب به تحیّات دوستان
19. خوش وقت روزگار نزاری که لحظه ای
20. با خود نمی رسد ز مهمّات دوستان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده