نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 966

1. تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن

2. هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن

3. به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین

4. جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن

5. ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو

6. غم بیهوده از این پس نتوانم خوردن

7. روی در روی جمال تو کنم بی من و ما

8. حق تسلیم چه باشد به محق بسپردن

9. من دگر در خودی خود نتوانم پیوست

10. خارج عقل بود دشمن جان پروردن

11. ترک دل داری و دل دوستی خود کردیم

12. تا نباید دلی از بهر دلی ازردن

13. با تو دارم همه الا به تو ام رویی نیست

14. فطرت است این نتوانم متبدل کردن

15. نتوانم رقم دوستی از لوح ازل

16. به خیالات ز آیینه ی جان بستردن

17. وقت بخشایش اگر دست نزاری گیری

18. دولت آن است که در پای تو باید مردن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
* حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
شعر کامل
حافظ
* صاف چون آیینه می باید شدن با خوب و زشت
* هیچ چیز از هیچ کس در دل نمی باید گرفت
شعر کامل
صائب تبریزی
* در زلف تو دادند نگارا خبر دل
* معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل
شعر کامل
سنایی