غزل شمارۀ 114
1. اخترشناس در روش بخت من گم است
2. مشکل فتاده کار نه در دست انجم است
3. دوران صلای تفرقه داد و شراب ما
4. یک پاره در صراحی و یک پاره در خُم است
5. ساقی چو فيض اوست همه صرف او کنیم
6. این جرعه ای که در ته جام تكلّم است
7. شیرین نکرده خندۀ شادی مذاق کس
8. گل نیز تلخ گشتۀ زهر تبسّم است
9. باشد به ناامیدی خویشم محبّتی
10. کو آشنای گوشۀ چشم ترحّم است
11. آسودمی اگر به خودم کس گذاشتی
12. از جور او کشنده ترم رحم مردم است
13. ناخن همیشه در جگر خاره می زنم
14. دیریست رخش سعی مرا سنگ در سُم است
15. کی سر ز کار بسته برآرم که چرخ را
16. دوران نماند و رشتۀ اميد من گُم است
17. گفتار بی نتیجه نظیری نمی خرند
18. عودی که سوزد و ندهد بوی هیزم است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده