غزل شمارۀ 119
1. ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست
2. صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست
3. انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی
4. وز پرده برون آمد و در خانه جان جست
5. آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم
6. ناگاه خطایی شد و تیری ز کمان جست
7. نشنید کس از کس سخن مهر و محبّت
8. شوقی به ضمیر آمد و حرفی ز زبان جست
9. در مدّعیان غلغه افتاد ازین رشک
10. منصف به میان آمد و منکر به کران جست
11. ربطست به او سر به سر اجزای جهان را
12. زین سلسله حاصل که به جایی نتوان جست
13. زین بیش حکایت نتوان کرد نظیری
14. افروخت ورق در کف و آتش ز بنان جست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده