نظیری نیشابوری_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 143

1. فسون خطّ تو پیغام بعثت و شب داج

2. نگاه بر رخ تو مصطفاست بر معراج

3. ظهور حُسن تو امنیّتی به دوران داد

4. که پادشه ز رعیّت نمی ستاند باج

5. چه صلح بود که حسن تو با وفا انگیخت

6. کز آب و آتش ما برد اختلاف مزاج

7. میان زخم و خدنگ تو الفتى پیوست

8. که از دکان مسیحا نمی خرند علاج

9. حسود مهرۀ دل قلب کرد و غافل ازین

10. که کعبتین دغا، خانه می دهد تا راج

11. سرشگ زرق در آن کو روان نمی گردد

12. نبوده سیم دغل را به هیچ جای رواج

13. نماند شوکت شاهان کسی نمی داند

14. درازدستی حسنی که می رباید تاج

15. سوار معركۀ آخرالزّمان ایرج

16. که طالعش به ظفر کرده اند استخراج

17. چنان به عربده قلب عدو به هم شکند

18. که شیر بچّه گشایند بر بساط زجاج

19. مثال نسبت اعقاب و جدّ او این است

20. که آن قدر که گهر بیش بیش قیمت تاج

21. قبول تربیت استاد می کند شاگرد

22. هوای معرکه شهباز می کند درّاج

23. بیان قصّۀ رزمش نکو نمی دانم

24. وگرنه نظم کنم، بودمی همان جا کاج

25. غنیمتی که من از گنج فقر یافته ام

26. خراج ملک دهندم نمی دهم به خراج

27. سر نظیری و خاک سرای پیر مغان

28. ز استان کریمان کجا رود محتاج؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* قلم پوشیده می‌رانم که اسرارم نهان ماند
* اگر چه آتش سوزان به نی نتوان نهان کردن
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
* جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
شعر کامل
حافظ
* ازنشاط اهل دل ظاهرپرستان غافلند
* پسته دایم در میان پوست خندان می شود
شعر کامل
صائب تبریزی