غزل شمارۀ 208
1. عشقست طلسمی که در و بام ندارد
2. آن کس که ازو یافت نشان نام ندارد
3. بس حلّۀ الوان به قد عشق بریدند
4. یک جامه به اندازۀ اندام ندارد
5. بادی که وزد وجد کند مست محبت
6. عاشق سر سودای می و جام ندارد
7. بس زاویۀ حال مرا روز لطیف است
8. تاب نفس صیح و دم شام ندارد
9. آغاز جنونم شد و پایان محبّت
10. کاریست به انجام که انجام ندارد
11. از خویش تسلّی نشوم تا رمقی هست
12. پروانه به جان باختن آرام ندارد
13. کوته نظران در طلب توشۀ راهند
14. عرض دو جهان وسعت یک گام ندارد
15. زان دانۀ مشکین و خط سبز ندیدم
16. مرغی که دلی در گرو دام ندارد
17. جان زیر لب از پا و سرش بوسه بچیند
18. کان نخل بهشتی ثمر خام ندارد
19. سرخوش ز لبش بیش شدم کز لب ساغر
20. می چاشنی تلخی دشنام ندارد
21. عریانی ما را شرف کعبه بپوشد
22. درویش حرم جامۀ احرام ندارد
23. جز طبع نظیری که حق عشق ادا کرد
24. کس نیست که در گردن ازو وام ندارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده