غزل شمارۀ 46
1. تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را
2. سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
3. در درون همچون عنب شد خوشۀ اشکم گره
4. بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
5. گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد
6. نیست گویا روزنی این سقف قیراندوده را
7. خضر صد منزل به پیشم آمد و نشناختم
8. باز می باید ز سرگیرم ره پیموده را
9. وه که یک قاصد که باشد محرم این راز نیست
10. چند بر کاغذ نویسم حال و شویم دوده را
11. از شراب سودمندم بخت بد پرهیز داد
12. می که می خوردم نمی خوردم غم بیهوده را
13. گل ز بهر اشک لوء لوییّ رنگ کاهیم
14. در بلورین حقّه دارد کهربای سوده را
15. از کنایت گاه مستی منع آن لب چون کنم
16. می چکد بی خود حلاوت قند آب آلوده را
17. با نظیری چون نشینی گوش بر حرفش مکن
18. در پریشانی میفکن خاطر آسوده را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده