غزل شمارۀ 48
1. از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
2. شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
3. حسن بنیاد محبّت بر پریشانی نهاد
4. تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
5. حور و جنّت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
6. اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را
7. عشق کامل نیست تا دربند مال و مسکنی
8. آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را
9. هر چه خودر ازدبه آتش عين آتش گشت و رفت
10. در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را
11. جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند
12. هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را
13. گر رود عشق از مزاج پیر لذّت کی رود
14. بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را
15. عقدۀ دل در شکنج طرّه نگشاید به عقل
16. یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را
17. سرگذشت عهد گل را از نظیری بشنوید
18. عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده