غزل شمارۀ 59
1. ادب گرفته عنان خمار و مستی ما
2. برابر است بلندىّ ما و پستی ما
3. به خود ز دوست نیابیم تا ز می مستیم
4. تمام دوست پرستی است می پرستی ما
5. هزار ساغر دیدار شد تهیّ و هنوز
6. فرود حوصلۀ ماست شوق و مستی ما
7. خمار شام ندارد صبوح ما هرگز
8. به یک طلوع بود نشئه الستی ما
9. مثال صورت موهوم بی نشان بودیم
10. به منظر تو کشیدند نقش هستی ما
11. ز حقّۀ کهرت كام برنمی آید
12. ز تنگی دهن تُست تنگ دستی ما
13. ز گونه های نظیری طپانچه پوست بریخت
14. عذار دف نخورد ضربت دو دستی ما
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده