شماره 54 - مقالت هیجدهم در نکوهش دورویان
1. قلب زنی چند که برخاستند
2. قالبی از قلب نو آراستند
3. چون شکم از روی بکن پشتشان
4. حرف نگهدار ز انگشتشان
5. پیش تو از نور موافقترند
6. وز پست از سایه منافقترند
7. سادهتر از شمع و گرهتر ز عود
8. ساده به دیدار و کره در وجود
9. جور پذیران عنایت گذار
10. عیب نویسان شکایت شمار
11. مهر، دهن در دهن آموخته
12. کینه، گره بر گره اندوخته
13. گرم ولیک از جگر افسردهتر
14. زنده ولی از دل خود مردهتر
15. صحبتشان بر محل در مزن
16. مست نهای پای درین گل مزن
17. خازن کوهند مگو رازشان
18. غمز نخواهی مده آوازشان
19. لاف زنان کز تو عزیزی شوند
20. جهد کنان کز تو به چیزی شوند
21. چون بود آن صلح ز ناداشتی
22. خشم خدا باد بر آن آشتی
23. هر نفسی کان غرضآمیز شد
24. دوستیی دشمنیانگیز شد
25. دوستیی کان ز توئی و منیست
26. نسبت آن دوستی از دشمنیست
27. زهر ترا دوست چه خواند؟ شکر
28. عیب ترا دوست چه داند؟ هنر
29. دوست بود مرهم راحت رسان
30. گرنه رها کن سخن ناکسان
31. گربه بود کز سر هم پوستی
32. بچه خود را خورد از دوستی
33. دوست کدام؟ آنکه بود پردهدار
34. پردهدرند اینهمه چون روزگار
35. جمله بر آن کز تو سبق چون برند
36. سکه کارت بچه افسون برند
37. با تو عنان بسته صورت شوند
38. وقت ضرورت به ضرورت شوند
39. دوستی هر که ترا روشنست
40. چون دلت انکار کند دشمنست
41. تن چه شناسد که ترا یار کیست
42. دل بود آگه که وفادار کیست
43. یکدل داری و غم دل هزار
44. یک گل پژمرده و صد نیش خار
45. ملک هزارست و فریدون یکی
46. غالیه بسیار و دماغ اندکی
47. پرده درد هر چه درین عالمست
48. راز ترا هم دل تو محرمست
49. چون دل تو بند ندارد بر آن
50. قفل چه خواهی ز دل دیگران
51. گرنه تنک دل شدهای وین خطاست
52. راز تو چون روز به صحرا چراست
53. گر دل تو نز تنکی راز گفت
54. شیشه که می خورد چرا باز گفت
55. چون بود از همنفسی ناگزیر
56. همنفسی را ز نفس وا مگیر
57. پای نهادی چو درین داوری
58. کوش که همدست به دست آوری
59. تا نشناسی گهر یار خویش
60. یاوه مکن گوهر اسرار خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده