غزل شمارهٔ 96
1. مرا دلیست ره عافیت رها کرده
2. وجود خود هدف ناوک بلا کرده
3. ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
4. ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
5. به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته
6. به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده
7. هر آنچه داشته از عقل و دانش و دین
8. ز دست داده و سر در سر هوی کرده
9. گهی ز بیخردی آبروی خود برده
10. گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده
11. به قول و عهد بتان غره گشته وز سر جهل
12. خیال باطل و اندیشهٔ خطا کرده
13. عبید را به فریبی فکنده از مسکن
14. ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده