اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 14

1. دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

2. کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟

3. بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟

4. به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟

5. هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد

6. تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟

7. خون من ریزی و چشم تو روا می‌دارد

8. بوسه‌ای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟

9. شهریان را به غریبان نظری باشد و من

10. دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟

11. من و زلف تو قرینیم به سرگردانی

12. من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟

13. دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول

14. اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد
* گر آن شیرین پسر، بادام چشمم در شکر گیرد
شعر کامل
حزین لاهیجی
* ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ
* از سرشک من و خوناب جگر می‌روید
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* چنین پرشور از ان کان ملاحت گر جهان گردد
* رگ تلخی درین بستان به بادامی نمی ماند
شعر کامل
صائب تبریزی