اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 143

1. در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت

2. تا تو بازآیی از آنجا که نمی‌یارم گفت

3. هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد

4. خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت

5. گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو

6. روزگاری به شب مات نمی‌باید خفت

7. ز تمنای تو برخار جفا می‌خفتیم

8. تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟

9. در چنین روز بلا صبر بخواهیم نمود

10. با چنین اشک روان راز چه دانیم نهفت؟

11. هر که بر خاک رهت آب رخی دارد چشم

12. زان درش خاک به رخسار همی باید رفت

13. اوحدی تا که به کامی برسد، می‌دانی

14. کش به وصف لب لعلت چه گهر باید سفت؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شکست شیشه دل را مگو صدایی نیست
* که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
شعر کامل
صائب تبریزی
* این مرا بس که ز وصل صنمی لاله عذار
* شب‌ و روز و مه‌ و سالم همه فروردینست
شعر کامل
قاآنی
* دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
* گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
شعر کامل
حافظ