اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 145

1. آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت

2. آتش اندر من مسکین زد و چون باد برفت

3. او به بغداد روان گشت و مرا در پی او

4. آب چشمست که چون دجلهٔ بغداد برفت

5. گر چه می‌گفت که: از بند شما آزادم

6. هم‌چنان بندهٔ آنیم، که آزاد برفت

7. او چو برخاست غم خود به نیابت بنشاند

8. تا نگویی که: سپهر از بر بیداد برفت

9. از من خسته به شیرین که رساند خبری؟

10. کز فراق تو چها بر سر فرهاد برفت!

11. پیش ازین در دل من هر هوسی بگذشتی

12. دل بدو دادم و دانم همه از یاد برفت

13. اوحدی، از غم او ناله نمی‌باید کرد

14. سهل کاریست غم ما، اگر او شاد برفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تنگ شد از غم دل جای به من
* یک دل و این همه غم وای به من
شعر کامل
فروغی بسطامی
* جهان آفریننده یار منست
* دل و تیغ و بازو حصار منست
شعر کامل
فردوسی
* توشهٔ بخل میندوز که دو دست و غبار
* سوزن کینه مپرتاب که خنجر گردد
شعر کامل
پروین اعتصامی