اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 217

1. فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد

2. اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد

3. ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار

4. تا سواری چو تو از خانهٔ زین برخیزد

5. چشم و رخسار پریوش، که تو داری امروز

6. روز فردا مگر از خلد برین برخیزد

7. باغبان قد ترا دید و همی گفت به خود:

8. سرو دیگر چه نشانیم؟ گر این این برخیزد

9. بهر بوسیدن پای تو سر و روی مرا

10. سر آن نیست که از روی زمین برخیزد

11. تخت ضحاک تو داری، که دو گیسوی دراز

12. چون دو مارت ز یسار و ز یمین برخیزد

13. آنکه سرمست شبی پیش تو بتواند خفت

14. نیست هشیار که تا روز پسین برخیزد

15. قد و بالای چنان راست مخالف ز چه شد؟

16. با دل من که چو گویم: بنشین برخیزد

17. ماه تا روی ترا دید و برو دل بنهاد

18. بیم آنست که با مهر به کین برخیزد

19. در سر زلف تو هر چینی شهری هندوست

20. که شنید این همه هندو؟ که ز چین برخیزد

21. اوحدی را به رخت دل نه شگفت ار برخاست

22. که به روی تو عجب نیست که دین برخیزد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بوی کافور ازین مرده دلان می آید
* که به این طایفه آمیخت که نامرد نشد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
* آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
شعر کامل
سعدی
* آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
* مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد
شعر کامل
مولوی