غزل شمارهٔ 314
1. قلندران تهی سر کلاه دارانند
2. به ترک یار بگفتند و بربارانند
3. نظر به صورت ایشان ز روی معنی کن
4. که پشت لشکر معنی چنین سوارانند
5. تو در پلاس سیهشان نظر مکن به خطا
6. که در میان سیاهی سپید کارانند
7. چو برق همتشان شعله بر تو اندازد
8. به پیششان چو زمین خاک شو، که بارانند
9. درین دیار اگر از شهرشان کنند برون
10. به هر دیار که رفتند شهریارانند
11. مرو به جانب اغیار، اگر مدد خواهی
12. بیا و یاری ازیشان طلب، که یارانند
13. چنان لگام ریاضت کنند بر سر نفس
14. که سرکشی نتواند به هر کجا رانند
15. ز فقر شبلی معروف چند لاف زنی؟
16. درین جوال که بینی از آن هزارانند
17. چو اوحدی ز خلایق بریدهاند امید
18. ولی به رحمت خالق امیدوارانند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده