غزل شمارهٔ 407
1. منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
2. دمی به حال غریب دیار خود پرداز
3. بهر کمند که خواهی بگیر و بازم بند
4. به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز
5. گرم چو خاک زمین خوار میکنی سهلست
6. چو خاک میکن و بر خاک سایه میانداز
7. درون سینه دلم چون کبوتران بتپد
8. چه آتشست که در جان من نهادی باز؟
9. هوای قد بلند تو میکند دل من
10. تو دست کوته من بین و آرزوی دراز!
11. بر آستین خیالت همی دهم بوسه
12. بر آستان وصالت مرا چو نیست جواز
13. هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود
14. نظر به روی کسی بر نمیکنی از ناز
15. اگر بسوزدت، ای دل، ز درد ناله مکن
16. دم از محبت او میزنی، بسوز و بساز
17. حدیث درد من، ای مدعی، نه امروزست
18. که اوحدی ز ازل بود رند و شاهد باز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده