اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 441

1. دشمن بی‌حاصلم را شرم باد از کار خویش

2. تا چرا این خسته‌دل را دور کرد از یار خویش؟

3. حیف می‌داند که بعد از چند مدت بیدلی

4. شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش

5. هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست

6. مؤمنو سجادهٔ خود، کافر و زنار خویش

7. آن که هر ساعت به نوعی صاع در بارم نهد

8. شرمسارش کردمی گر باز کردی بار خویش

9. گفت و گوی عیب جویانم به وجهی سود داشت

10. کان طبیب آگاه گشت از محنت بیمار خویش

11. حاجت اینها نبود، از حال من پرسد رقیب

12. گو: بیا، تا من بخوانم پیش او طومار خویش

13. کیسهٔ خویش ار به طراری کسی دیگر نهفت

14. من نمی‌دانم نهفتن کیسه از طرار خویش

15. ماجرای عشق را روزی بگویم پیش خلق

16. ور نگویم، عاشقی خود میکند اظهار خویش

17. من که بر اقرار عشق خود گرفتم صد گواه

18. باز منکر چون توانم گشت بر اقرار خویش؟

19. دشمنان را گر خوش آید ورنه، میدانم که دوست

20. عاقبت رحمت کند بر عاشقان زار خویش

21. ای که از من کار خود را چاره می‌جویی که چیست؟

22. این مجوی از من، که من خود عاجزم از کار خویش

23. هر چه گویی بعد ازین از عشق گوی! ای اوحدی

24. تا پشیمانی نباید خوردن از گفتار خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
* هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
شعر کامل
سعدی
* ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
* درویشی اختیار کنی بر توانگری
شعر کامل
سعدی
* غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
* به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
شعر کامل
سعدی