اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 492

1. معراج ما به روح و روان بود صبح دم

2. دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم

3. آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز

4. از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم

5. چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت

6. پرواز من برون ز جهان بود صبح‌دم

7. با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد،

8. از رفرف دماغ روان بود صبح دم

9. جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو

10. روح‌القدس کشیده عنان بود صبح دم

11. طاوس جانم از هوس منتهای وصل

12. بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم

13. دریافتم ز قرب مکانی و منزلی

14. کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم

15. اندیشها که وهم هراسنده کرده بود

16. با شوق گفتنم نه چنان بود صبح‌دم

17. و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت

18. در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم

19. او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی

20. از وصف حال کند زبان بود صبح‌دم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دل چو بیناست، چه غم دیده اگر نابیناست؟
* خانه آینه را روشنی از روزن نیست
شعر کامل
صائب تبریزی
* چرا ز غیر شکایت کنم، که همچو حباب
* همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
شعر کامل
صائب تبریزی
* تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
* مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
شعر کامل
سعدی