اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 547

1. درهجر تو درمان دل خسته ندانم

2. زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم

3. گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم

4. آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم

5. بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟

6. تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم

7. جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی

8. همنقد بده بوسه، که من وعده ندانم

9. دیدی که: چو دادم دل خود را بتو آسان

10. بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟

11. جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد

12. اینست که از روی تو دوری نتوانم

13. دی با من آسوده دلی دیدی و دینی

14. امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم

15. ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین

16. بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم

17. از پای دلم اوحدی ار دست بدارد

18. خود را به سر کوی تو روزی برسانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تو در آیینه نظر داری و زین بی‌خبری
* که به دیدار تو آیینه نظرها دارد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
* بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
شعر کامل
حافظ
* هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
* نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
شعر کامل
حافظ