اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 659

1. ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او

2. امروز قربان می‌شوم، گر می‌نمایی روی او

3. عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس

4. چندان که دارم دسترس باشم به جست و جوی او

5. بر عید گاه ار بگذرد، چوگان به دست، از لاله رخ

6. جز تن نشاید خاک ره جز سر نزیبد گوی او

7. صد بار بر زانو نهم سر بی‌رخش هر ساعتی

8. نادیده خود را در جهان یک بار همزانوی او

9. از سایه سر گردان ترم، بی‌آفتاب عارضش

10. تا سایه‌ای بینی ز من، مشنو که آیم: سوی او

11. در وصل او مشکل رسم، تا زان من دانی مرا

12. چون از من من بگذرم، آنجا بماند اوی او

13. فردا که از خاک لحد سر بر کنند این رفتگان

14. ما را ز خاک انگیختن نتواند، الا بوی او

15. زان دوست دل برداشتن،صورت مبند، ای اوحدی

16. اکنون که ما را صرف شد عمری به گفت و گوی او

17. چون بر توان گشت از رخش؟ و آنگاه خود ناساخته

18. بالین ز سنگ آستان،بستر ز خاک کوی او


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
* واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
شعر کامل
حافظ
* دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
* حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
شعر کامل
سعدی
* چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان
* دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
شعر کامل
سعدی