اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 663

1. گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو

2. نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو

3. گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم

4. کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو

5. دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی

6. که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو

7. اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک

8. ورنه فردا من و پای علم و داد از تو

9. گر تو، ای طرفهٔ شیراز، چنین خواهی کرد

10. برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو

11. دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی

12. چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو

13. دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند

14. خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو

15. اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او

16. بنده‌ای نیست که داند شدن آزاد از تو


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
* نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد
شعر کامل
سعدی
* روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
* در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
شعر کامل
حافظ
* چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟
* که رواج شکر و قیمت بادام برفت
شعر کامل
اوحدی