اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 676

1. گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟

2. ور چه مات می‌خوانیم، این دعا چه دانی تو؟

3. چون ز خود نشد خالی هیچ نفس خودبینت

4. از خدا سفر کردن، در خدا چه دانی تو؟

5. شب چو خفته می‌باشی تا به روز در خلوت

6. گر هدر شودخونی، یا هبا چه دانی تو؟

7. ای که مرد معنی را زیر خرقه می‌جویی

8. آن کلاه داران را در قبا چه دانی تو؟

9. «ها» و «هو» که در حالت می‌زنی و او ناید

10. چون ندیده‌ای او را «هو» و «ها» چه دانی تو؟

11. هفت عضو سرکش را زیر پای ناکرده

12. آسمان هفتم را زیر پا چه دانی تو؟

13. جز رضای خود چیزی چون نجسته‌ای هرگز

14. از سخط کجا ترسی؟ یا رضا چه دانی تو؟

15. گفتی: آشنا گشتم با خدای در معنی

16. ای ز عقل بیگانه، آشنا چه دانی تو؟

17. اوحدی صفت با او هر چه گفتی آن بشنو

18. لیکن اندرین گنبد این صدا چه دانی تو؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش
* من عهد می‌کنم که نگویم دگر سخن
شعر کامل
سعدی
* می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار
* تخم محبت است که در دل بکارمت
شعر کامل
حافظ
* در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
* من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
شعر کامل
سعدی