اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 696

1. ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته

2. نام رخ تو گل را از خاک برگرفته

3. آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک

4. بنیاد فتنه باشد روی قمر گرفته

5. دیگر ز سر نگیرد با من جفا زمانه

6. گر دیگرت ببینم یاری ز سر گرفته

7. صد کاروان دل را در راه محنت تو

8. هم دزد رخت برده، هم شحنه خر گرفته

9. از تیر غمرهٔ تو هر بیدلی که داری

10. سر در سپر کشیده، پا در جگر گرفته

11. ما رنگ قصهٔ خود پوشیده از خلایق

12. وآنگه ز غصهٔ ما عالم خبر گرفته

13. هجر تو اوحدی را بیچاره کرده از غم

14. وز اوحدی مرا تو بیچاره‌تر گرفته


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آه اگر عشوه گری‌های زلیخا سازد
* غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
شعر کامل
هاتف اصفهانی
* آفتاب از بیم آن کین جرم را نسبت بدوست
* همچو کلکت زرد شد بر گنبد نیلوفری
شعر کامل
انوری
* در خواب کرده‌ای ز رهاوی مرا کنون
* بیدار کن به زنگله‌ام کانم آرزوست
شعر کامل
مولوی