اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 701

1. ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده

2. دلم را قرعهٔ عشق و هوس بر نامت افتاده

3. ز هر سو فتنه‌ای برخاست در ایام حسنت، من

4. کجا ایمن توانم بود در ایامت افتاده؟

5. نمی‌افتد ترا در سر کزین جانب نهی گامی

6. مگر بینی سر ما را به زیر گامت افتاده

7. برآید شاخ مرجانی بروصد جا از آن قطره

8. که باشد وقت می خوردن ز لعل جامت افتاده

9. ترا چشمی چو بادامست و روز و شب من مسکین

10. چو شکر در گداز عشق از آن بادامت افتاده

11. مرا آرام دل بردند، چشمان تو، کی بینم

12. گذاری بر من مهجور بی‌آرامت افتاده؟

13. ترا عاشق فراوانست و بیدل در جهان، لیکن

14. سبوی ما شد از دیوار و تشت از بامت افتاده

15. قبا در بند تست، اما ندارد در کمر چیزی

16. هزاران پیرهن رشکست بر اندامت افتاده

17. ترا از مستی و عشق من آگاهی بود وقتی

18. که باشد دردی دردی چنین در کامت افتاده

19. به من گفتی که: هر روزت ببخشم زین دهن بوسی

20. کنون می‌بینمت زان وعده خیلی وامت افتاده

21. به دشنام اوحدی را یاد کردی، کی روا باشد؟

22. دعایی گفته آن مسکین و در دشنامت افتاده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
* غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست
شعر کامل
مولوی
* از صحبت نیکان نشود طینت بدنیک
* بادام همان تلخ برون از شکر آید
شعر کامل
صائب تبریزی
* اگر نه مدح تو گوید زمانه سوسن را
* بنفشه‌وار زبان از قفا بدر گیرد
شعر کامل
سلمان ساوجی