اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 728

1. پدید نیست اسیران عشق را خانه

2. کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه

3. چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم

4. که خسته شد جگر آشنا و بیگانه

5. نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف

6. مرو دلیر، که بیرون نمی‌بری دانه

7. چه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را!

8. گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانه

9. به نقدم از همه آسایشی برآوردی

10. پدید نیست که کامم برآوری، یا نه ؟

11. گرت شبی به سر کوی ما گذار افتد

12. مکوب در، که کسی نیست اندرین خانه

13. نه من اسیر تو گشتم، که هر کرا بینی

14. چو اوحدی هوسی می‌پزد جداگانه


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو او مرز گیرد بشمشیر تیز
* برانگیزد اندر جهان رستخیز
شعر کامل
فردوسی
* صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم
* به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم
شعر کامل
حافظ
* همای گو مفکن سایه شرف هرگز
* در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
شعر کامل
حافظ