اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 739

1. یارب! تو دوش با که به شادی نشسته‌ای؟

2. کامروز بی‌غم از در ما باز جسته‌ای

3. از روی عشوه بند قبا را گشاده باز

4. وز راه شیوه طرف کله بر شکسته‌ای

5. سیم از میان ببرده و در کیسه ریخته

6. زر در کمر کشیده و بر کوه بسته‌ای

7. امروز گو: شکفته مشو هیچ گل، که تو

8. صد گلبن شکفته و صد لاله دسته‌ای

9. گل نقل نیست باده بنه، کز دهان و لب

10. یک خانه شهد و شکر و عناب و پسته‌ای

11. برخیز و شمع را بنشان، یا بهل چنان

12. تا شمع بیندت که چنین خوش نشسته‌ای

13. گر دیگری ز حسرت او غصه میخورد

14. ای اوحدی، تو باری ازین غصه راسته‌ای


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
* جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
شعر کامل
سعدی
* ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
* بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد
شعر کامل
حافظ
* مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
* همچنان طبع فرامش نکند پروازش
شعر کامل
سعدی