غزل شمارهٔ 749
1. در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
2. ای کم نموده رخ، که چه بسیار بودهای
3. ما بارکرده رخت و طلبگار روی تو
4. وانگه نهفته خود تو درین بار بودهای
5. چون اول از تو خاست که عشاق را نخواست
6. آخر چه شد که از همه بیزار بودهای؟
7. گفتی: برو، برفتم و گفتی: بیا، دگر
8. چونم فروختی که خریدار بودهای؟
9. آنی که یک زمان ز تو ما را گزیر نیست
10. هر جا که بودهایم تو ناچار بودهای
11. گر بودهای به حلقهٔ خمارمان شبی
12. مانند حلقه بر در و دیوار بودهای
13. گه در میانه نقط صفت گشتهای پدید
14. گاه از کنار دایره کردار بودهای
15. دوش آنچه دزد برد ز ما در ضمان ماست
16. یا عهده بر تو بود که بیدار بودهای
17. ما را مکن به رفتن بازار سرزنش
18. با ما تو نیز بر سر بازار بودهای
19. با ما چو یک شراب ز یک جام خوردهای
20. ما مست چون شدیم و تو هشیار بودهای؟
21. نوش دلست اگر شکر، ار زهر دادهای
22. هوش روان، اگر گل، اگر خار بودهای
23. روزی اگر به وصل شوی یار اوحدی
24. منت منه، که با دگران یار بودهای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده