اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 755

1. با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی

2. راضی شدم که: بینم روی ترا به خوابی

3. صد نامه مشق کردم در شرح مهربانی

4. نادیده از تو هرگز یک نامه را جوابی

5. هر گه که بر در تو من آب روی جویم

6. خون مرا بریزی بر خاک در چو آبی

7. اندر غم تو رازم رمزی دو بود و اکنون

8. هر حرف از آن شکایت فصلی شدست و بابی

9. جز سر صورت تو چیزی دگر ندارم

10. مقصود هر حدیثی، مضمون هر کتابی

11. چندان نمک لبت را در پسته بسته آخر

12. کی بی‌نمک بماند بر آتشت کبابی؟

13. در غیرتیم لیکن مقدور نیست کس را

14. با چشم چون تو شوخی آغاز احتسابی

15. یک تن کجا تواند؟پوشید از نظرها

16. روی ترا، که این جا شهریست و آفتابی

17. در غصه اوحدی را موقوف چند داری؟

18. یا کشتن خطایی، یا گفتن صوابی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دست و پا گم میکنم زان نرگس نیلوفری
* من که عمری شد بلای آسمانی می کشم
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
* گدای خاک در دوست پادشاه من است
شعر کامل
حافظ
* کار من اینست که کاریم نیست
* عاشقم از عشق تو عاریم نیست
شعر کامل
مولوی