اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 779

1. ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی

2. به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی

3. هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز

4. ضرورتست که از دیگران فرو بندی

5. اگر به تیغ ترا می‌توان برید از دوست

6. حدیث عشق رها کن، که سست پیوندی

7. و گر چو شمع نمی‌گردی از غمش، بنشین

8. که پیش اهل حقیقت به خویش می‌خندی

9. هزار نامه به خون جگر سیه کردم

10. هنوز قاصرم از شرح آرزومندی

11. بیا، که جز تو نظر بر کسی نیفگندم

12. به خشم اگر چه مرا از نظر بیفگندی

13. ز بندگی به جفایی چگونه بر گردم؟

14. که گر به تیغ زنی هم چنان خداوندی

15. به طیره گر تو مرا صد جواب تلخ دهی

16. هنوز تلخ نباشد، که سر بسر قندی

17. نشاند تخم وفای تو اوحدی در دل

18. اگر چه شاخ نشاطین ز بیخ برکندی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بهر قربانی آن چشم سیه باید ریخت
* خون هر آهوی مشکین که به دشت ختن است
شعر کامل
فروغی بسطامی
* گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
* گفت با این همه از سابقه نومید مشو
شعر کامل
حافظ
* دل چو بیناست، چه غم دیده اگر نابیناست؟
* خانه آینه را روشنی از روزن نیست
شعر کامل
صائب تبریزی