اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 799

1. عالمی را به فراق رخ خود می‌سوزی

2. تا خود از جمله کرا وصل تو باشد روزی؟

3. دل سخت تو بجز کینه نورزد با ما

4. چون به دل کینه کشی، پس به چه مهر اندوزی؟

5. خار این کوه و بیابان همه سوزن باید

6. تا تو این پرده که بر ما بدریدی دوزی

7. نسبت گل بتو می‌کردم و عقلم می‌گفت:

8. پیش خورشید نشاید که چراغ افروزی

9. وقت آن بود که دل بر خورد از لعل لبت

10. چرخ پیروزه نمی‌خواست مرا پیروزی

11. شب هجران ترا صبح پدیدار نبود

12. گر خیال رخ خوب تو نکردی روزی

13. اوحدی، بر رخ این تازه جوانان بی‌زر

14. عشق رسوا بود، آنگاه به پیر آموزی؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سپاس از جهاندار هر دو جهان
* شناسندهٔ آشکار و نهان
شعر کامل
فردوسی
* خال مشکین که بدان عارض گندمگون است
* سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
شعر کامل
حافظ
* شبی قیرگون ماه پنهان شده
* به خواب اندرون مرغ و دام و دده
شعر کامل
فردوسی