غزل شمارهٔ 820
1. سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟
2. که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی
3. خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو
4. که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی
5. نجستم هیچ ازین دنیا بغیر از دیدن رویت
6. بهیچم بر نمیگیری ز درویشی و بیمالی
7. نخواهد بود تا هستم دل من بیولای تو
8. اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی
9. ترا بر گریهای من مپندارم که دل سوزد
10. که همچون گل همی خندی و همچون سرو میبالی
11. بدین حسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی
12. بزورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی
13. چون من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده
14. نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی
15. پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین
16. که من خود بیتو میسوزم ز مسکینی و بد حالی
17. نخواهد بود تحصیلی مرا بیروز وصل تو
18. اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی
19. بب دیده میگریم ز دستان تو هر ساعت
20. که آتش میزینی در جان و میگویی: چه مینالی؟
21. جهان پر شرح تست و نام اوحدی، لیکن
22. عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده