اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 828

1. مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی

2. که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی

3. دلت چون بت‌پرست آمد به شهر ما گذر، کان جا

4. چلیپاییست در هر توی و ناقوسی بهر بامی

5. ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد

6. ترا بر آتش گبران بباید سوخت ایامی

7. چو بر رخسار از آن آتش کشیدی داغ ما زان پس

8. که یارد بردنت جایی؟ که داند کردنت نامی؟

9. چو گفتم: چون توان رفتن درون پردهٔ وصلش؟

10. بگفت: آن دم که در رفتن ز خود بیرون نهی گامی

11. ندیدم مرغ جانت را درین ره دام غیر از تو

12. به پران مرغ جانت را به تدریج از چنین دامی

13. به سودای رخ آن بت نخفتم دوش و در خوابم

14. خیالش گفت: عاشق بین که خوابش هست و ارامی

15. مرا گویی: کزان دلبر بگو تا: چیست کام تو؟

16. ازو، گر راست می‌پرسی، ندارم غیر او کامی

17. به فکر او چنان پیوست جان من ، که ذکر او

18. نه اندامم همی گوید، که هر مویی ز اندامی

19. مکن پیشم حدیث وصل آن دلدار آتش رخ

20. که در دوزخ تواند پخت همچون اوحدی خامی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خطی دارد زمشک ناب ‌گرد ارغوان پیدا
* دلی دارد چو سنگ سخت زیر پرنیان‌ پنهان
شعر کامل
امیر معزی
* جوانمرد اگر راست خواهی ولی است
* کرم پیشهٔ شاه مردان علی است
شعر کامل
سعدی
* جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
* چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
شعر کامل
حافظ