غزل شمارهٔ 855
1. رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی
2. به دهان و لب بگویم که : نبات و انگبینی
3. تو اگر در آب روزی نظری کنی بر آن رخ
4. هوست کجا گذارد که : کسی دگر ببینی؟
5. به زبان خود نگارا، خبرم بپرس روزی
6. که دلت زبون مبادا! ز رقیب چون ز بینی
7. چو ز چهره بر گشایی تو نقاب، عقل گوید:
8. قلمست و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی
9. ز دلم خیال رویت نرود به هیچ وجهی
10. که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
11. چو شد، اوحدی، دل تو به خیال او پریشان
12. متحیرم که بی او بچه عذر مینشینی؟
13. برو و ز باغ رویش دو سه گل به چین نهفته
14. که چو باغبان ببیند نهلد که گل بچینی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده