اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 873

1. به پیمانی نمی‌پویی، به پیوندی نمی‌پایی

2. دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی!

3. ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در شهری

4. به صد جایت نشان گفتند و جون جستم نه در جایی

5. همی جویم ترا، لیکن چو می‌یابم نه در دستی

6. همی بینم ترا، لیکن چو میجویم نه پیدایی

7. چو در خیزم به کوی تو ز پیشم زود بگریزی

8. چو بگریزم ز پیش تو مرا هم باز پیش آیی

9. به فکرت هر شبی تا روز بنشینم که: ایی تو

10. غلط کردم، چه میگویم؟ نه دوری از برم کایی

11. نبودست از وصال تو مرا یک ذره نومیدی

12. که گر خواهی جهانی را درین یک ذره بنمایی

13. چنان بنشسته‌ای در دل که میگویم: تویی دل خود

14. چنان پیوسته‌ای در ما که: پندارم که خود مایی

15. نمیخواهم کسانی را که امروزند و فردا نه

16. ترا خواهم که دی بودی و امروزی و فردایی

17. از آن خویشی کند با تو دل بیخود که در پرده

18. ترا رخهاست کان رخها بغیر خویش ننمایی

19. نمی‌پوشی رخ از بینش، ولی رویت کسی بیند

20. که همچون اوحدی او را ز دل دادند بینایی

21. به بویی، ای ز دل آشفته، زین ساغر قناعت کن

22. کزین جا چون گذر کردی خراباتست و رسوایی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
* که کس نمی کند این درد را دوا جز تو
شعر کامل
فروغی بسطامی
* معلم گومده تعلیم بیداد آن پَری رو را
* که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را
شعر کامل
جامی
* هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست
* سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش
شعر کامل
حافظ