اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 883

1. گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟

2. گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی

3. گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟

4. گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی

5. گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن

6. گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی

7. گفتم: از هجر لبت روی به خونابه بشستم

8. گفت: اگر بشنوی از وصل لبم دست بشویی

9. گفتم: این تازه تنم کهنه شد از بار ملامت

10. گفت: روزی دو ملامت بکش، ار عاشق اویی

11. گفتمش: روی من از فرقت روی تو چو زر شد

12. گفت، اگر نیستی احول، چه بری نام دو رویی؟

13. گفتمش: خسته دلم یاوه شد اندر سر زلفت

14. گفت: شرطیست که با من سخن یاوه نگویی

15. گفتم: آن عهد تو می‌بینم و بسیار نپاید

16. گفت: اندر پیم آن به که تو بسیار نپویی

17. گفتم: آن سیب زنخدان تو خواهم که ببویم

18. گفت ترسم بگزی سیب زنخدان چو به بویی

19. گفتمش: مویه کنانم شب تاریک ز هجرت

20. گفت: می‌بینمت، انصاف، که باریک چو مویی

21. گفتم: ای سنگدل، از نالهٔ زارم حذری کن

22. گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبویی

23. گفتم: از هندوی زلف تو چه بدها که ندیدم!

24. گفت : نیکوست رخ من، تو نگه کن به نکویی

25. گفتمش: اوحدی سوخته یکتاست به مهرت

26. گفت: یکتا نشود تا نکند ترک دو تویی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نباید که باشد جز از آفرین
* که پاکی نژاد آورد پاک دین
شعر کامل
فردوسی
* مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
* که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
شعر کامل
سعدی
* هر چند که زلف تو سپاهیست جهانگیر
* هر روز پریشان نتوان کرد سپه را
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی