غزل شمارهٔ 883
1. گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
2. گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی
3. گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟
4. گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی
5. گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن
6. گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی
7. گفتم: از هجر لبت روی به خونابه بشستم
8. گفت: اگر بشنوی از وصل لبم دست بشویی
9. گفتم: این تازه تنم کهنه شد از بار ملامت
10. گفت: روزی دو ملامت بکش، ار عاشق اویی
11. گفتمش: روی من از فرقت روی تو چو زر شد
12. گفت، اگر نیستی احول، چه بری نام دو رویی؟
13. گفتمش: خسته دلم یاوه شد اندر سر زلفت
14. گفت: شرطیست که با من سخن یاوه نگویی
15. گفتم: آن عهد تو میبینم و بسیار نپاید
16. گفت: اندر پیم آن به که تو بسیار نپویی
17. گفتم: آن سیب زنخدان تو خواهم که ببویم
18. گفت ترسم بگزی سیب زنخدان چو به بویی
19. گفتمش: مویه کنانم شب تاریک ز هجرت
20. گفت: میبینمت، انصاف، که باریک چو مویی
21. گفتم: ای سنگدل، از نالهٔ زارم حذری کن
22. گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبویی
23. گفتم: از هندوی زلف تو چه بدها که ندیدم!
24. گفت : نیکوست رخ من، تو نگه کن به نکویی
25. گفتمش: اوحدی سوخته یکتاست به مهرت
26. گفت: یکتا نشود تا نکند ترک دو تویی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده