غزل شمارهٔ 207
1. ز بهر داغ که مستان علاج می طلبند
2. که جام می شکنند و زجاج می طلبند
3. فروغ مشعلهٔ شمع راه تیره دلان
4. چراغ در دل شب های داج می طلبند
5. شکوه تاج شکستند و تخت مرگ زدند
6. ز هم نهان تخت و تاج می طلبند
7. مباد لذت بیماری دل آنان را
8. که اعتدال ز بهر مزاج می طلبند
9. فغان ز جلوهٔ آن هست که اهل دین به دعا
10. ز بهر طاعت ایزد، رواج می طلبند
11. گذر به کوچهٔ همت مبادشان، عرفی
12. که کام دل ز در احتیاج می طلبند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده