عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 471

1. کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم

2. از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم

3. به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من

4. که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم

5. ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود

6. مدام این شیشه را در گفت و گو با سنگ می بینم

7. همین غم ها به عهد جهل بود اما نمی دیدم

8. همان شد کان جفا از دانش و فرهنگ می بینم

9. تو حق می بینی و من هم ای حکیم، این جنگ بی سود است

10. تو خاصیت ز گوهر بینی و من رنگ می بینم

11. نقاب از چهره تا افکنده ای، خورشید تابانم

12. ز شرم بی نقابی با قضا در جنگ می بینم

13. نمی دانم که عرفی را چه معنی می خلد در دل

14. که بازش های های گریه هر آهنگ می بینم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
* در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
شعر کامل
حافظ
* هله نومید نباشی که تو را یار براند
* گرت امروز براند نه که فردات بخواند
شعر کامل
مولوی
* جمال کعبه چنان می‌دواندم به نشاط
* که خارهای مغیلان حریر می‌آید
شعر کامل
سعدی