غزل شمارهٔ 521
1. دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن
2. پنهان ملول بودن و تنها گریستن
3. بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار
4. خندیدن آشنا نبود با گریستن
5. دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم
6. زین گریه ره دراز بود تا گریستن
7. عمری به گریه های هوس آلود صرف شد، کنون
8. عمری به تازه بایدم و واگریستن
9. درمان من ز مسیحا مجو که هست
10. دردم جفای یار و مداوا گریستن
11. گاهی به یاد سرو قدی، گریه هم خوش است
12. تا کی ز شوق سدرهٔ طوبا گریستن
13. هر کس که هست گریه به جانش رواست و بس
14. نتوان به عالمی تن تنها گریستن
15. عرفی ز گریه دست نداری که در فراق
16. دردت ز دل نمی برد الا گریستن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده