عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 539

1. تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او

2. میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او

3. چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی

4. سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او

5. تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم

6. کرده ام زنجیر یایش حسرت گیسوی او

7. گر نمی گردد مه من گرم کین از مهر نیست

8. از نزاکت طاقت گرمی ندارد خوی او

9. تا بود آمد شدش بر خاک من ای هم نشین

10. چون بمیرم شب نهانم دفن کن در کوی او

11. من که حسرت می کشم عرفی برای دیگران

12. شیشهٔ می را کی توانم دید بر زانوی او


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ازگریه چشم هرکه چو بادام شد سفید
* نظاره بنفشه خطان است چاره اش
شعر کامل
صائب تبریزی
* امشب که از فروغ رخش، لاله داغ بود
* شبنم، سپند مجمر گلهای باغ بود
شعر کامل
حزین لاهیجی
* شقایق سنگ را بتخانه کرده
* صبا جعد چمن را شانه کرده
شعر کامل
نظامی