غزل شمارهٔ 98
1. خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است
2. باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
3. مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد
4. از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
5. نیشی است زهر داده ی معشوق کاوکاو
6. مهری که عشق بر لب جان حزین زده است
7. ناقوس عشق می زنم و رقص می کنم
8. بوی کدام مغبچه بر مغز دین زده است
9. عرفی نماند هیچ به درویشی اش سری
10. از بس که باده با من خلوت نشین زده است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده