شمارهٔ 146-نا آزموده
1. قاضی بغداد، شد بیمار سخت
2. از عدالت بیرون برد رخت
3. هفتهها در دام تب، چون صید ماند
4. محضرش، خالی ز عمرو زید ماند
5. مدعی، دیگر نیامد بر درش
6. ماند گرد آلود، مهر و دفترش
7. دادخواه و مردم بیدادگر
8. هر دو، رو کردند بر جای دگر
9. آن دکان عجب شد بی مشتری
10. دیگری برداشت کار داوری
11. مدتی، قاضی ز کسب و کار ماند
12. آن متاع زرق، بی بازار ماند
13. کس نمیورد دیگر نامهای
14. برهای، قندی، خروسی، جامهای
15. نیمهشب، دیگر کسی بر در نبود
16. صحبتی از بدرههای زر نبود
17. از کسی، دیگر نیامد پیشکش
18. از میان برخاست، صلح و کشمکش
19. مانده بود از گردش دوران، عقیم
20. حرف قیم، دعوی طفل یتیم
21. بر نمیورد بزاز دغل
22. طاقهٔ کشمیری، از زیر بغل
23. زر، دگر ننهاد مرد کم فروش
24. زیر مسند، تا شود قاضی خموش
25. چون همی نیروش کم شد، ضعف بیش
26. عاقبت روزی، پسر را خواند پیش
27. گفت، دکان مرا ایام بست
28. دیگرم کاری نمیآید ز دست
29. تو بمسند برنشین جای پدر
30. هر چه من بردم، تو بعد از من ببر
31. هر چه باشد، باز نامش مسند است
32. گر زیانش ده بود، سودش صد است
33. گر بدانی راه و رسم کار را
34. گرم خواهی کرد این بازار را
35. سالها اندر دبستان بودهای
36. بس کتاب و بس قلم فرسودهای
37. آگهی، از حکم و از فتوای من
38. از سخنها و اشارتهای من
39. کار دیوان، میدانی که چیست
40. وانکه میبایست بارش برد، کیست
41. تو بسی در محضر من ماندهای
42. هر چه در دفتر نوشتم، خواندهای
43. خوش گذشت از صید خلق، ایام من
44. ای پسر، دامی بنه چون دام من
45. حق بر آنکس ده که میدانی غنی است
46. گر سراپا حق بود مفلس، دنی است
47. حرف ظالم، هر چه گوید میپذیر
48. هر چه از مظلوم میخواهی بگیر
49. گاه باید زد به میخ و گه به نعل
50. گر سند خواهند، باید کرد جعل
51. در رواج کار خود، چون من بکوش
52. هر که را پر شیرتر بینی، بدوش
53. گفت، آری، داوری نیکو کنم
54. خدمت هر کس بقدر او کنم
55. صبحگاهان رفت و در محضر نشست
56. شامگه برگشت، خون آلوده دست
57. گفت، چون رفتم بمحضر صبحگاه
58. روستائی زادهای آمد ز راه
59. کرد نفرین بر کسان کدخدای
60. که شبانگه ریختندم در سرای
61. ام از جورشان ویرانه شد
62. کودک شش سالهام، دیوانه شد
63. روغنم بردند و خرمن سوختند
64. برهام کشتند و بز بفروختند
65. گر که این محضر برای داوری است
66. دید باید، کاین چه ظلم و خودسری است
67. گفتم این فکر محال از سر بنه
68. داوری گر نیک خواهی، زر بده
69. گفت، دیناری مرا در کار نیست
70. گفتمش، کمتر ز صد دینار نیست
71. من همی گفتم بده، او گفت نی
72. او همی رفت و منش رفتم ز پی
73. چون درشتی کرد با من، کشتمش
74. قصه کوته گشت، رو در هم مکش
75. گر تو میبودی به محضر، جای من
76. همچو من، کوته نمیکردی سخن
77. چونکه زر میخواستی و زر نداشت
78. گفتههای او اثر دیگر نداشت
79. خیره سر میخواندی و دیوانهاش
80. میفرستادی به زنداناش
81. تو، به پنبه میبری سر، ای پدر
82. من به تیغ این کار کردم مختصر
83. آن چنان کردم که تو میخواستی
84. راستی این بود و گفتم راستی
85. زرشناسان، چون خدا نشناختند
86. سنگشان هر جا که رفت انداختند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده