شمارهٔ 52-خاطر خشنود
1. بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین
2. قبیلهٔ تو بسی تیرهروز و ناشادند
3. میان کوی بخسبی و استخوان خائی
4. بداختری چو تو را، کاشکی نمیزادند
5. برو به مطبخ شه یا بمخزن دهقان
6. بشهر و قریه، بسی ها که آبادند
7. کباب و مرغ و پنیر است و شیر، طعمهٔ من
8. ز حیلهام همه کار آگهان بفریادند
9. جفای نان نکشیدست یکتن از ما، لیک
10. گرسنگان شما بیشتر ز هفتادند
11. بگفت، راست نگردد بنای طالع ما
12. چرا که از ازلش پایه، راست ننهادند
13. مرا به پشت سرافکند حکم چرخ، ز خلق
14. شگفت نیست گرم در بروی نگشادند
15. کسی بٔ مردم بمیهمانی رفت
16. که روز سور، کسی از پیش فرستادند
17. بروزی دگران چون طمع توانم کرد
18. مرا ز خوان قضا، قسمت استخوان دادند
19. تو خلق دهر ندانستهای چه بی باکند
20. تو عهدها نشنیدی چه سست بنیادند
21. کسی بلطف، بدرماندگان نظر نکند
22. درین معامله، دلها ز سنگ و پولادند
23. هزار مرتبه، فقر از توانگری خوشتر
24. توانگران، همه بدنام ظلم و بیدادند
25. نخست رسم و ره ما، درستکاری ماست
26. قبیلهٔ تو، در آئین دزدی استادند
27. برای پرورش تن، بدام بدنامی
28. نیوفتند کسانی که بخرد و رادند
29. پی هوی و هوس، نوع خودپرست شما
30. سحر ببصره و هنگام شب ببغدادند
31. ز جور سال و مه ایدوست کس نرست، تمام
32. اسیر فتنهٔ دیماه و تیر و مردادند
33. بچهرهها منگر، خاطر شکسته بسی است
34. عروس دهر چو شیرین و خلق فرهادند
35. من از فتادگی خویش هیچ غم نخورم
36. فتادگان چنین، هیچگه نیفتادند
37. اسیر نفس توئی، همچو ما گرفتاران
38. ز بند بندگی حرص و آز، آزادند
39. تو شاد باش و دل آسوده زندگانی کن
40. سگان، به بدسری روزگار معتادند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده