شمارهٔ 60-دو محضر
1. قاضی کشمر ز محضر، شامگاه
2. رفت سوی با حالی تباه
3. هر کجا در دید، بر دیوار زد
4. بانگ بر دربان و خدمتکار زد
5. کودکان را راند با سیلی و مشت
6. گربه را با چوبدستی خست و کشت
7. خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد
8. هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد
9. هر چه کم گفتند، او بسیار گفت
10. حرفهای سخت و ناهموار گفت
11. کرد خشم آلوده، سوی زن نگاه
12. گفت کز دست تو روزم شد سیاه
13. تو ز سرد و گرم گیتی بی خبر
14. من گرفتار هزاران شور و شر
15. تو غنودی، من دویدم روز و شب
16. کاستم من، تو فزودی، ای عجب
17. تو شدی دمساز با پیوند و دوست
18. چرخ، روزی صد ره از من کند پوست
19. ناگواریها مرا برد از میان
20. تو غنودی در حریر و پرنیان
21. تو نشستی تا بیارندت ز در
22. ما بیاوردیم با خون جگر
23. هر چه کردم گرد، با وزر و وبال
24. تو بپای آز کردی پایمال
25. توشه بستم از حلال و از حرام
26. هم تو خوردی گاه پخته، گاه خام
27. تا که چشمت دید همیان زری
28. کردی از دل، آرزوی زیوری
29. تا یتیم از یک بمن بخشید نیم
30. تو خریدی گوهر و در یتیم
31. کور و عاجز بس در افکندم بچاه
32. تا که شد هموار از بهر تو راه
33. از پی یک راست، گفتم صد دروغ
34. ماست را من بردم و مظلوم دوغ
35. سنگها انداختم در راهها
36. اشکها آمیختم با آهها
37. بدرهٔ زر دیدم و رفتم ز دست
38. بی تامل روز را گفتم شب است
39. حق نهفتم، بافتم افسانهها
40. سوختم با تهمتی کاشانهها
41. این سخنها بهر تو گفتم تمام
42. تو چه گفتی؟ آرمیدی صبح و شام
43. ریختم بهر تو عمری آبرو
44. تو چه کردی از برای من، بگو
45. رشوت آوردم، تو مال اندوختی
46. تیرگی کردم، تو بزم افروختی
47. تا به مرداری بیالودم دهن
48. تو حسابی ساختی از بهر من
49. خدمت محضر ز من ناید دگر
50. هر که را خواهی، بجای من ببر
51. بعد ازین نه پیروم، نه پیشوا
52. چون تو، اندر خواهم کرد جا
53. چون تو خواهم بود پاک از هر حساب
54. جز حساب سیرو گشت و خورد و خواب
55. زن بلطف و خنده گفت اینکار چیست
56. با در و دیوار، این پیکار چیست
57. امشب از عقل و خرد بیگانهای
58. گر نه مستی، بیگمان دیوانهای
59. کودکان را پای بر سر میزنی
60. مشت بر طومار و دفتر میزنی
61. خودپسندیدن، و بال است و گزند
62. دیگران را کی پسندد، خودپسند
63. من نمیگویم که کاری داشتم
64. یا چو تو، بر دوش، باری داشتم
65. میروم فردا من از برون
66. تو بر افراز این بساط واژگون
67. میروم من، یک دو روز اینجا بمان
68. همچو من، دانستنیها را بدان
69. عارفان، علم و عمل پیوستهاند
70. دیدهاند اول، سپس دانستهاند
71. زن چو از سحرگه رخت بست
72. دیوان شد، قاضی نشست
73. گاه خط بنوشت و گاه افسانه خواند
74. ماند، اما بیخبر از ماند
75. روزی اندر سخت آشوب شد
76. گفتگوی مشت و سنگ و چوب شد
77. خادم و طباخ و فراش آمدند
78. تا توانستند، دربان را زدند
79. پیش قاضی آن دروغ، این راست گفت
80. در حقیقت، هر چه هر کس خواست گفت
81. عیبها گفتند از هم بیشمار
82. رازهای بسته کردند آشکار
83. گفت دربان این خسان اهریمنند
84. مجرمند و بی گنه رامیزنند
85. باز کردم هر سه را امروز مشت
86. برگرفتم بار دزدیشان ز پشت
87. بانگ زد خادم بر او کی خود پرست
88. قفل مخزن را که دیشب میشکست
89. کوزهٔ روغن تو میبردی بدوش
90. یا برای یا بهر فروش
91. خواجه از آغاز شب در بود
92. حاجب از بهر که، در را میگشود
93. دایه آمد گفت طفل شیرخوار
94. گشته رنجور و نمیگیرد قرار
95. گفت ناظر، دختر من دیده است
96. مطبخی کشک و عدس دزدیده است
97. ناگهان، فراش همیانی گشود
98. گفت کاین زرها میان هیمه بود
99. باغبان آمد که دزد، این ناظر است
100. غائبست از حق، اگر چه حاضر است
101. زر فزون میگیرد و کم میخرد
102. آنچه دینار است و درهم، میبرد
103. میکند از ما به جور و ظلم، پوست
104. خواجه مهمانست، صاحب اوست
105. دوش، یک من هیمه را باری نوشت
106. خوشهای آورد و خرواری نوشت
107. از کنار در، کنیز آواز داد
108. بعد ازین، نان را کجا باید نهاد
109. کودکان نان و عسل را خوردهاند
110. سفرهاش را نیز با خود بردهاند
111. دید قاضی، پرشور و شر است
112. محضر است، اما دگرگون محضر است
113. کار قاضی جز خط و دفتر نبود
114. آشنا با این چنین محضر نبود
115. او چه میدانست آشوب از کجاست
116. وین کم و افزون، که افزود و که کاست
117. چون امین نشناخت از دزد و دغل
118. دفتر خود را نهاد اندر بغل
119. گفت زین جنگ و جدل، سر خیره گشت
120. بایدم رفتن، گه محضر گذشت
121. چون ز جا برخاست، زن در را گشود
122. گفت دیدی آنچه گفتم راست بود
123. تو، به محضر داوری کردی هزار
124. لیک اندر درماندی ز کار
125. گر چه ترساندی خلایق را بسی
126. از تو نمیترسد کسی
127. تو بسی گفتی ز کار خویشتن
128. من نگفتم هیچ و دیدی کار من
129. تا تو اندر دیدی گیر و دار
130. چند روزی ماندی و کردی فرار
131. من کنم صد شعله در یکدم خموش
132. گاه دستم، گاه چشمم، گاه گوش
133. هر که بینی رشتهای دارد بدست
134. هر کجا راهی است، رهپوئیش هست
135. تو چه میدانی که دزد کیست
136. زین حکایت حق کدام، افسانه چیست
137. زن، بدام افکند دزد را
138. از حقیقت دور کرد افسانه را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده