شمارهٔ 63-دیدن و نادیدن
1. شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان
2. که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن
3. همیشه بار جفا بردن و نیاسودن
4. همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن
5. ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان
6. تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن
7. چو کارگر شدهای، مزد سعی و رنج تو چیست
8. بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن
9. ز بزم تیرهٔ خود، روشنی دریغ مدار
10. که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن
11. جواب داد که آئین کاردانان نیست
12. بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن
13. کنایتی است درین رنج روز خسته شدن
14. اشارتی است درین کار شب نخوابیدن
15. مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم
16. هنروران نپسندند خود پسندیدن
17. نگاهبانی ملک تن است پیشهٔ چشم
18. چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن
19. اگر پی هوس و آز خویش میگشتم
20. کنون نبود مرا دیده، جای گردیدن
21. بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز
22. اگر چه کار چراغ است نور بخشیدن
23. نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ
24. نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن
25. مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم
26. ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن
27. هزار مسئله در دفتر حقیقت بود
28. ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن
29. ز دل تپیدن و از دیده روشنی خواهند
30. ز خون دویدن و از اشک چشم، غلتیدن
31. ز کوه و کاه گرانسنگی و سبکباری
32. ز خاک صبر و تواضع، ز باد رقصیدن
33. سپهر، مردم چشمم نهاد نام از آن
34. که بود خصلتم، از خویش چشم پوشیدن
35. هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری
36. هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن
37. هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین
38. بتر ز دیو پرستی است، خودپرستیدن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده