شمارهٔ 80-سرو سنگ
1. نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی
2. یکی را بسر کوفت، روزی بمعبر
3. شد از رنج رنجور و از درد نالان
4. بپیچید و گردید چون مار چنبر
5. دویدند جمعی پی دادخواهی
6. دریدند دیوانه را جامه در بر
7. کشیدند و بردندشان سوی قاضی
8. که این یک ستمدیده بود، آن ستمگر
9. ز دیوانه و قصهٔ سر شکستن
10. بسی یاوه گفتند هر یک بمحضر
11. بگفتا همان سنگ، بر سر زنیدش
12. جز این نیست بدکار را مزد و کیفر
13. بخندید دیوانه زان دیورائی
14. که نفرین برین قاضی و حکم و دفتر
15. کسی میزند لاف بسیار دانی
16. که دارد سری از سر من تهیتر
17. گر اینند با عقل و رایان گیتی
18. ز دیوانگانش چه امید، دیگر
19. نشستند و تدبیر کردند با هم
20. که کوبند با سنگ، دیوانه را سر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده