شمارهٔ 93-صاف و درد
1. غنچهای گفت به پژمرده گلی
2. که ز ایام، دلت زود آزرد
3. آب، افزون و بزرگست فضا
4. ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
5. زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
6. نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
7. گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست
8. نه چنانست که دانند سترد
9. دی، می هستی ما صافی بود
10. صاف خوردیم و رسیدیم به درد
11. خیره نگرفت جهان، رونق من
12. بگرفتش ز من و بر تو سپرد
13. تا کند جای برای تو فراخ
14. باغبان فلکم سخت فشرد
15. چه توان گفت به یغماگر دهر
16. چه توان کرد، چو میباید مرد
17. تو بباغ آمدی و ما رفتیم
18. آنکه آورد ترا، ما را برد
19. اندرین دفتر پیروزه، سپهر
20. آنچه را ما نشمردیم، شمرد
21. غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
22. چه خبر داشت که خواهد پژمرد
23. ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
24. همه کس، باده ازین ساغر خورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده