شمارهٔ 16-گریهٔ بیاختیار
1. تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
2. غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
3. اسیر گریهٔ بیاختیار خویشتنم
4. فغان که در کف من اختیار باید و نیست
5. چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
6. چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
7. مرا ز بادهٔ نوشین نمیگشاید دل
8. که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
9. درون آتش از آنم که آتشین گل من
10. مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
11. به سردمهری باد خزان نباید و هست
12. به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
13. چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
14. تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
15. کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو
16. به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
17. رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
18. که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده