سعدی_بوستانباب دوم در احسان (فهرست)

شمارهٔ 9-حکایت

1. به سرهنگ سلطان چنین گفت زن

2. که خیز ای مبارک در رزق زن

3. برو تا ز خوانت نصیبی دهند

4. که فرزندکانت نظر بر رهند

5. بگفتا بود مطبخ امروز سرد

6. که سلطان به شب نیت روزه کرد

7. زن از ناامیدی سر انداخت پیش

8. همی گفت با خود دل از فاقه ریش

9. که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟

10. که افطار او عید طفلان ماست

11. خورنده که خیرش برآید ز دست

12. به از صائم الدهر دنیا پرست

13. مسلم کسی را بود روزه داشت

14. که درمانده‌ای را دهد نان چاشت

15. وگرنه چه لازم که سعیی بری

16. ز خود بازگیری و هم خود خوری؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پسته و فندق ز مهر و کین تو آگه شدند
* این فم از مدحت گشاد و آن ز بیمت بست فم
شعر کامل
مسعود سعد سلمان
* من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست
* من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار
شعر کامل
سعدی
* آنچه دیدی بر قرار خود نماند
* وینچه بینی هم نماند بر قرار
شعر کامل
سعدی